جدول جو
جدول جو

معنی خل خلی - جستجوی لغت در جدول جو

خل خلی
کاری را بدون قصد انجام دادن ۲کار بی هدف ۳گیج گیجی کردن ۴کم
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(خَ)
انتسابی است ابراهیم خلیل را. (از انساب سمعانی). رجوع به ابراهیم خلیل شود
لغت نامه دهخدا
(خَلْ لِ خَ)
سرکۀ انگور و آنرا خل خمر بدان جهت گویند که مادام که خمر نشود، سرکه نمیگردد. (ناظم الاطباء). سرکۀ انگور. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(گَ گَ)
دشکی که در گهواره گذارند (لهجۀ قزوینی) ، دنگ کوچک که زیر طبق و روی سر گذارند (لهجۀ قزوینی)
لغت نامه دهخدا
(گُ لِ خُ / خَ لَ)
غافت. (بحر الجواهر). رجوع به غافت شود
لغت نامه دهخدا
(گُ دَ رَ)
دهی است از دهستان قره طقان بخش بهشهر شهرستان ساری، واقع در 4000گزی نکا بین راه شوسه و راه آهن. هوای آن معتدل و مرطوب و دارای 210 تن سکنه است. آب آن از چشمه و محصول آن برنج، غلات، پنبه و صیفی است. شغل اهالی زراعت است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(تُ قُ)
دهی از دهستان بکش است که در بخش فهلیان و ممسنی شهرستان کازرون واقع است و 100 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(خَ خَ / خ ح)
گروه گروه. فوج فوج:
سپاهی که از بردع و اردبیل
بیامد بفرمود تا خیل خیل.
فردوسی.
بنمود خیل خیل گنه پیش چشم من
تا در کدام خیل کنم بیشتر نگاه.
سوزنی.
ز هر سو جنیبت کشان خیل خیل.
نظامی.
رسیدند زنهاریان خیل خیل
که طوفان بدریا درآورد سیل.
نظامی.
بعرض جنوبی نمودند میل
شکارافکنان هر سویی خیل خیل.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(خَ)
منسوب به خلخال. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(خَطْ طِ خَ)
نوشته ای که حروف آن باریک و کوچک بود. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(خَ خِ)
جمع واژۀ خلخال. (ناظم الاطباء) : و خلاخل زرین چون بر پای بازبندند بر شکار دلیرتر و خرم تر رود. (نوروزنامه)
لغت نامه دهخدا
(خَ)
جمع واژۀ خلخال. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) : القلائد و القرطه و الدمالیج و الخلاخیل... (مکارم الاخلاق طبرسی). وللاناث، لهن من المداری و الاسوره و الخلاخیل و... (الجماهر بیرونی ص 22). رجوع به خلخال در این لغت نامه شود
لغت نامه دهخدا
(خَطْ طِ جَ)
نوشته ای که حروف آن آشکار و خوانا بود، خط ریحان. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
صاحب خالها
لغت نامه دهخدا
(لِ عَ)
سادات از نسل علی و فاطمه علیهم االسلام. علویین:
با آل علی هرکه درافتاد برافتاد
لغت نامه دهخدا
تصویری از شل شلی
تصویر شل شلی
غژانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خیل خیل
تصویر خیل خیل
گروه گروه، فوج فوج
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خلاخیل
تصویر خلاخیل
جمع خلخال، پابرنجن ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خط خطی
تصویر خط خطی
نوشته ناخوانا شده بر اثر کشیده شدن خطوطی بروی آن
فرهنگ لغت هوشیار
خال دار، خال مخالی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
بسیار، بی شمار، بی نهایت، دسته دسته، زیاد، فوج فوج، گروه گروه
فرهنگ واژه مترادف متضاد
درکنار هم، غلت، پهلو به پهلو
فرهنگ گویش مازندرانی
تلخ مزه
فرهنگ گویش مازندرانی
تازه راهافتاده، کسی که در راه رفتن تعادل ندارد، کسی که.، کوهی در جنوب باختری شهرستان کتول که به ارتفاع، ۱۲۳ متر
فرهنگ گویش مازندرانی
پسرخاله
فرهنگ گویش مازندرانی
از توابع دهستان چهاردنگه ی سورتچی ساری
فرهنگ گویش مازندرانی
از روی خوبی، به خوبی
فرهنگ گویش مازندرانی
آب بینی
فرهنگ گویش مازندرانی
نانی که در زیر خاکستر پزند، نوعی نان چوپانی
فرهنگ گویش مازندرانی
کسی که صدای خس خس سینه اش به گوش رسد، فرد دچار تنگی نفس
فرهنگ گویش مازندرانی
غذا خوردن، شکم پرستی
فرهنگ گویش مازندرانی
لنگیدن، لنگ لنگان
فرهنگ گویش مازندرانی
گل گاوزبان
فرهنگ گویش مازندرانی
از توابع دهستان قره طغان شهرستان بهشهر
فرهنگ گویش مازندرانی
حرکت مورب و کج کجکی، جنبش، حرکت اریب
فرهنگ گویش مازندرانی